جست و جو
در پشت چار چرخهً فرسوده ای ، کسی
خطی نوشته بود:
((من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد ،
نیست !))
***
این آیهً ملال
در من هزار مرتبه تکرار گشت
چشمم برای این همه سرگشتگش گریست
چون دوست در برابر خود مینشاندمش:
- در جست و جوی آب حیاتی ؟
در بیکراناین ظلمات ایا؟
در ارزوی رحم؟ عدالت؟
دنبال عشق؟
دوست ؟ . . .
ما نیز گشته ایم
(( و آن شیخ با چراغ همی گشت ...))
آیا تو نیز،- چون او – (( انسانیت آرزوست؟))
***
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان :
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست .
پویندگی تمام معنای زندگی ست .
هرگز
((نگرد ! نیست))
سزاوار مرد نیست ...
(( فریدون مشیری ))